آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

❤ آروین ❤

چشمای تو یه بهونست واسه خوندن , جون سپردن

به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من رنگ جنونه به چشمای تو سوگند که عشقت مثل آتیشه تو قلبم مثل خونه چشمای تو بی کرانست , ساده و صمیمی و گرم , عاشقانست چشمای تو یه سبد نور و ستارست , پره از شعر و نوازش , با ترانست   بقیه در ادامه مطلب سلااااااااااااااااااااااااااااااام به  تمامی دوستای عزیزم که در نبود ما بهمون سر زدن از دوستای گلم سحر جان و مامان نرگس جان  مخصوصا  مریم جون مامان آروین  تشکر میکنم که اینقد به یاد ما هستند خیلی خوشحالم از اینکه دوستان نازنینی مثل شما دارم امروز کامنت مریم جون رو خوندم خیلی نگران ما بودن که خدای نکرده اتفاقی افتاده که آپ نمیکنم خدا را شکر خوبیم همه چی به خوبی و خو...
27 آذر 1392

آروین و علی کوچولو

سلام ای ماه ماهانم                     سلام ای عشق تابانم سلام ای ابــــر بــــارانم                 سلام ای عشق غمبارم سلام ای عشق بی پایان                  سلام ای سرو بی سامان  سلام ای نور چشمانم                     سلام ای ســوسن بـــاغم     سلام ای موج دریایم                      شــروع روز فــــــردایم         ...
1 آبان 1392

سلااااااااااااااااام

سلام شیرین زبونم امروز بلاخره فرصت پیدا کردم بیام و آپ کنم حرف برا گفتن زیاده ونمیدونم از کجا شروع کنم  از شیطونیات بگم یا از شیرین زبونیات  جدیدا بلا شدی یه حرفایی میزنی که منو بابایی این شکلی میشیم  بعدش کلی ذوق زده میشیم و این شکل چند وقته  به اینترنت علاقه  پیدا کردی بعضی از سایتها رو که در طول روز بهشون سر میزنیم مثلا سایت خبرهای روز و .... گذاشتیمش bookmarks bar تو هم صفحه اینترنتو باز میکنه و یکیشو انتخاب میکنی میشینی جلوش و عکساشو میبینی چند وقت پیش بابایی داشت اخبار میدید برگشتی گفتی بابایی اینا تکراریه من اینارو تو اینترنت دیدم جنگ سوریه است!!!!!!!!!!!!!!!!!!  منو بابایی  بابایی چه ذوقی...
16 مهر 1392

بازی قایم موشک

گل باغ زندگیم اینروزا همش دوست داری تو خونه قایم موشک بازی کنیم خب بخاطر سرما نه از باشگاه خبریه نه از پارک و دوچرخه سواری تو خونه باید یه جورایی سرگرمت کنیم  دیشب هم گفتی قایم موشک بازی کنیم بــــــــــاشـــــــــه  گفتم باشه چشم میزارم قایم شو شروع کردیم به بازی نوبت تو شد چشم بزاری منم  پشت در اتاقت قایم شد  چشتو باز کردی دو سه بار صداتو شنیدم گفتی دارم میام پیدات کنم  منم منتظر بودم چند دقیقه وایسادم خبری ازت نشد چند بار هم بابایی بهت گفت خب برو مامانو پیداش کن جوابی ندادیی صدای خندهای بابا رو شنیدم به موضوع مشکوک شدم اومدم پیشیت و دیدم به به گل پسر نشستی جلوی تلویزیون داشتی کارتون نگا میکردی اونم چی کارتون...
30 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❤ آروین ❤ می باشد