آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

❤ آروین ❤

متن های عاشقانه به مناسبت روز مادر

   جملات عاشقانه به مناسبت روز مادر                  حکایت سپید مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد. به...
2 خرداد 1390

پارک

ا مروز آروین رو بردیم پارک هنرمندان جای همه نی نیا خالی خوش گذشت جشنواره فرهنگی سیستانیا بود  آروین اونجا یه نی نی تمساح زنده دید البته داخل نمایشگاه و تو آکواریوم بزرگ گذاشته بودن عسلم اینقدر  بازی گوشی کرد و خسته شد  دلش می خواست زودتر بیاییم خونه راستی اونجا یه دوست  پیدا کرد اسمش کیارش بود       عکس آروین جیگر و کیارش خوشکله اینم عکس نی نی تمساحی که آروینم دیدش ...
9 ارديبهشت 1390

یه روز پر کار

امروز  آروین خیلی اذیتم کرد یه ساعت دنبالش بودم صبحونشو دادم  چند دقیقه از روش نگذشته بود  انگشتشو کرد دهنش هر چی خورده بودو بالا آورد خیلی از دستش ناراحت شدم بابایی همون موقع بود زنگ زد منم اینقدر از دست آروین عصبانی بودم همه رو به بابایی گزارش دادم    لباس و پتوشو کثیف کرده بود  بردمش حموم وانشو پر کردم نشست توش  کلی آب بازی کرد  بعد اینه از حموم آوردمش بیرون  موهاشو خشک کردم دست به کار شدم و دوباره با هزار مکافات صبحونشو دادم  بعد شروع کردم به تمیز کردن  خونه آروینم کمکم کرد قبلاً دنبالم راه میافتاد من جمع میکردم آروین میرخت ولی حالا بزنم به تخته کمک ماما میکنه وسایلشو جمع میکن...
8 ارديبهشت 1390

مهمونی جمعه

جمعه  شب رفتیم خونه دوستمون  مهمونی هوا ابری بود و نمنم بارون می اومدتو ماشین بودیم مامانم زنگ زد بعد احوالپرسی و صحبت خداحافظی کردم اصلاً حواسم نبود آروینم می خواد صحبت کنه اخم کرد و با ناراحتی گفت آروین الو نکرد شماره مامانو گرفتیم دادیم دستش آروینم با خوشحالی گفت الو سلام  مامانم گوشیو ورداشته بود تا گفت سلام آروین خوبی تو خونه متوجه شدن آروین پشت خطه غوغایی به پا شد دایی میگفت بده من خاله میگفت نه بده من بلاخره خاله پیروز میدان شد  کلی پشت تلفن قربون صدقه اش رفت خاله میگفت جیگرم نفسم عشق من آروینم با خنده جواب داد بله خاله گفت فدات شم  قربونت برم آروین با یه کلمه ی باشه جوابشو داد بعد تو خیابون و اطرافش هر چی ...
6 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❤ آروین ❤ می باشد