آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

❤ آروین ❤

مهمونی جمعه

1390/2/6 13:49
نویسنده : مامان و بابا
1,743 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه  شب رفتیم خونه دوستمون  مهمونی هوا ابری بود و نمنم بارون می اومدتو ماشین بودیم مامانم زنگ زد

بعد احوالپرسی و صحبت خداحافظی کردم اصلاً حواسم نبود آروینم می خواد صحبت کنه اخم کرد و با ناراحتی گفت آروین الو نکرد شماره مامانو گرفتیم دادیم دستش آروینم با خوشحالی گفت الو سلام  مامانم گوشیو ورداشته بود تا گفت سلام آروین خوبی تو خونه متوجه شدن آروین پشت خطه غوغایی به پا شد دایی میگفت بده من خاله میگفت نه بده من بلاخره خاله پیروز میدان شد  کلی پشت تلفن قربون صدقه اش رفت خاله میگفت جیگرم نفسم عشق من آروینم با خنده جواب داد بله خاله گفت فدات شم  قربونت برم آروین با یه کلمه ی باشه جوابشو داد بعد تو خیابون و اطرافش هر چی میدی به خاله میگفت مثل اتوبوس موتور ماشین داشت از ترافیک برا خاله اش گزارش میداد

بعداینکه حرفاش تموم شد برا خاله بوس فرستاد و بای بای کرد در خونشون که رسیدیم آروین با مشت و لگد افتاد به جون دره

    عمو اومد درو باز کرد 

رفتیم تو مهمونی شروع شد دوستم یه نی  نی داره به اسم محمد پنج ماه از آروین کوچیکه اولش بچه ها غریبی میکرددن و یه جا نشسته بودن بعد از اینکه یخشون آب شد نشستن و با هم بازی کردن

 

بعضی وقتا سر اسباب بازی با هم درگیر میشدن

یه بار هم همدیگه رو بغل کردن و داشتن لپای همو بوس میکردن

دوتایی به پهلو خوردن زمین اولش آروین ترسید و گریه نکرد تا محمد رو دید گریه میکنه اینم زد زیر گریه دوتایی خونه رو گذاشته بودن رو سرشون آروم نمیشدن ما هم همه سر پا بودیم  تلاش میکردیم آرومشون کنیم  آروینم انگشت اشارشو آورده بود جلو ودستشو تکون میداد تندتند به زبون خودش یه چیزایی میگفت این وسط نمیدونم برا کی خط و نشون میکشید 

خلاصه بعد اینکه آروم شدن دوباره شروع کردن به بازی تا آخر شب مهمونی بودیم دور هم خوش گذشت بچه ها هم کلی بازیگوشی و شیطونی کردن و حسابی خسته شدن.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دختر عمه کوچولو
8 اردیبهشت 90 2:22
سلام همینکه فهمیدم آروین کوچولو وبلاگ داره اومدم یه سری به وبلاگش بزنم خیلی جالب و قشنگ بود واقعا لذت بردم .


مرسی ممنون که به ما سر زدید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❤ آروین ❤ می باشد