آروین شیطون و بلا
بعد از غیبت 20 روزه اومد تا بازم از شیطونیات و شیرین زبونیات بگم تو این چند روزه گذشته خاله اینا و مامانی خونه ما بودن کلی بهت خوش گذشت همش با خاله اینا بازی میکردی خیلی وقتا هم سر به سر هم میزاشتید خاله رو که اذیت میکردی فکر میکردی ناراحتش کردی صداش میکردی و با اون زبون شیرینت میگفتی خاله من دوست دارم خاله چه ذوقی میکرد و کلی قربون صدقه ات میرفت راستی مامانی را مامان خاله صدا میکنی یه بار خاله بهت گفت آروین من خاله تو و خواهر مامانتم مامان من مامان مانتم هست فقط مامان من نیست منم گفتم آره عزیزم مامان من هست باید مامانی صدا کنی با تعجب نگامون میکردی هنگ کرده بودی بعد یه دفعه زدی زیر گریه بغلم کردی و گفتی مامان من اینه این مامان منه بلدی مامان بزرگ و مادر بزرگ بگی به نظرم فکر میکنی اونایی که پیرن و موهاشون سفیده مامان بزرگ میگن
دست مامانی رو میگرفتی و میگفتی مامان خاله یه لحظه بیا میاوردی تو اتاقت و گیم بازی میکردی نشونش میدادی و برا مامانی توضیح میدادی که چه جوری بازی میکنی مامانی بخاطر کسالتی که داشت چند روزی بیمارستان بستری بود و جراحی شد اون روز حالم خیلی بد بود تو اتاقت نشسته بودی و بازی میکردی منم تو پذیرایی نشسته بودم یه دفعه بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن تو هم صدامو شنیدی بدو بدو اومدی پیشم بغلم کردی و گفتی گریه نکن عزیزم باشه اشکاتو پاک کن خیلی غصه خوردی قربون دل مهربونت برم با اون دستای کوچیکت اشکامو پاک کردی و با اون زبون کودکانت دلداریم میدادی تو دلت پاکه دعا کن جواب آزمایش مامانی خوب باشه و ما هم از نگرانی در بیاییم
خاله اینا که از پیشمنون رفتن کلی گریه و جیغ و داد راه انداختی با گریه میگفتی خاله مامان خاله رفت منم میرم به زور آرومت کردم بعد اینکه آروم شدی گفتی بازم میان فردا میان خونمون میدونی خاله میگه اگه یه روزی بچه دار بشم فکر نکنم اندازه آروین دوسش داشته باشم احساسی که نسبت به آروین دارمو نمیتون با هیچ جمله ای بیان کنم میشه گفت دل گرمی من تو زندگیم هستش قربونت برم با شیطونیات و شیرین زبونیت دل همه را بردی
بیشترین جمله ای که در طول روز ازش استفاده میکنی دوست دارم و ببخشید هستش روزی چند بار میگی مامانی من دوست دارم بابایی من دوست دارم عشقم عمرم نفسم ما هم خیلی دوست داریم و عاشقتیم