❤عکس عسلم
دوشنبه بعد از ظهر (16 خرداد) داشتم اتاق آروینمو جمع و جور میکردم آروین صدام کرد و گفت مامی عکس میخوام منظورش این بود که ازش عکس بگیرم گفت چشم مامانی بعد دوربینو آوردم و روشنش کردم آروین هم نشسته بود رو مبل و منتظر بود عکس بگیرم از شانس گل پسرم دوربین شارژش تموم شد و خاموش بهش گفتم شارژ نداره دوید شارژرو آورد و گفت بزن شارژ منم دوربینو زدم شارژ نیم ساعت نزشته بود گفت مامی شارژ تموم شد منظورش این بود که بسه منم باطری دوربینو که یه کوچولو شارژ داشت انداختم دوربین و چند تا عکس از دوردونم گرفتم بعداینکه ازش عکس گرفتم عکسای خودشو تو دوربین دید و بهم گفت عکس کامپیوتر یعنی عکاسامو بریز تو کامپیوتر شب که بابایی از سرکار اومد برا باباش شکلک در میاورد بابایی تا میگفت مارمولک شو بلند میشد دوتا دستاشو بالا میبرد و گردنشم کج میکرد و میخندید و مگفت آروین مارمولک
تو این عکس آروین در حال شکلک درآوردنه برا بابی مارمولک شده
دوستت دارم