آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

❤ آروین ❤

تقدیم به پسرم که عشق ماشینه

این عکسا را به خاطر اینکه عاشق ماشینی برات درست کردم خیلی هم ازشون خوشت اومد دوستت دارم خیلی زیاد غزیزم هر روز چندین بار  راستشو بخوای دیگه شمارش از دستم رفته کمد و اتاقتو مرتب میکنم تو هم زحمت میکشی و بهم میزنی بخوای بازی کنی همه وسایل کمدتو میرزی چند تا عکس یعنی مدرک از ریخت و پاشی که هر روز به پا میکنتی برات میزارم بزرگ شدی بدونی چقدر شیطون و شلوغ و بازیگوش بودی قربونت برم اشکالی نداره تو تنت سالم باشه من هر روز صد بارم که شده اتاقتو مرتب میکنم در عکس بالا  در حال بازی با ماشین هایی که هنوز از چشت نیفتاده هستی خدا میدونه کی به لیست از چشم افتاده ها می پیوندند در عکس بالا مثلا به ماما کمک کردی بهت گفتم ک...
30 تير 1390

دوستت دارم

روزگارت بر مراد ، روز هایت شاد شاد آسمانت بی غبار ، سهم چشمانت بهار قلبت از غصه دور ، بخت و تقدیرت قشنگ عمر شیرینت بلند . . .    باور کن! هیچ ستاره ای قبل از آسمان متولد نشده نخ بادبادک نگاهت را پایین بیاور ... به من نگاه کن من اندازه ی همین آسمان برهنه دوستت دارم   قسم به شراب که رنگ خون است ، قسم به خون که رنگ قلبه ، قسم به قلب که جایگاه توست دوستت دارم   ای کاش کودک بودم تا احساست کنم ، ای کاش باران بودم تا غبار را از دلت دور کنم ، ای کاش تار بودم تا ساز مورد علاقه ات را بنوازم ، اما افسوس که نه کودکم نه بارانم نه تارم ، اما عاشقانه و صادقانه هستم و دوستت دارم   اگر مجبور باشم انتخاب ...
29 تير 1390

ترانه هایی که دوست داری

 شازده کوچولوی من امروز میخوام  از ترانه ها و آهنگهایی که دوست داری برات بگم تو کوچولوی ماما عاشق آهنگ ساسی هستی  مخصوصاً ترانه بلا بلا بلا میخرم برات طلا ملا این آهنگ که گوش میدی بالا و پایین میپری و میرقصی و سرتو تکون میدی توو رقصت از موهاتم استفاده میکنی مثل این شکلک پسر که برات گذاشتم  و شروع میکنی به خوندن  بلا بلا بلا طلا طلا ملا بهت میگم بقیه اشو هم بخون بگو میخرم برات طلا ملا میگی نه آردین نخر بابی بخر بابی بخره طلا  قربونت برم هر کاری میکنم که  این تیکه رو بگی نمیگی بعضی وقتا هم بهت میگم بخون شروع میکنی به خوندن بلا بلا بابی بخر ماشین طلا فکر و ذکرتم ماشین هستش توقعت رفته بالا ماشین فلزی و کنتر د...
21 تير 1390

چه خبر؟ چی شد؟

عزیز دلم آروینم امروز میخوام  از جملات و شیطونیای که تازه یاد گرفتی برات بگم چند روزیه یاد گرفتی که بگی چه خبر؟ چی شد؟ ما هم باید جوابتو بدیم من و بابایی که ازت میپرسیم چه خبر ؟ با اون زبون شیرین و دوست داشتنیت جواب میدی هیچ خبر سلامتی ازت میپرسیم چی شد؟ میگی هیچ نشد الهی ماما دورت بگرده مثل طوطی شدی هر کلمه و جمله کوتاهی که میشنوی زودی یاد میگیری و تکرار میکنی روزی چندین و چند بار ازم میپرسی مامی چی شد چه خبر ؟ بعضی وقتا خودت جواب خودتو میدی بعدش میخندی و دست میزنی میگی آفرین آردین ماشالله خیلی از جمله های کوتاهو  میتونی بگی ولی به اسمت که میرسه به جای آروین آردین میگی   دختر همسایه اسمش محدثه هستش ولی تو موسسه صدا...
17 تير 1390

عزیز دلم

سلام گلم چند روزی بود سرما خورده بودی و سرفه میکردی  و یه کوچولو تب داشتی  بردیمت دکتر  خدا را شکر داروهاتو خوردی  امروز بهتری دیشب به بابایی گفتی بریم دوچرخه سواری کلی دوچرخه سواری کردی اومدی بهم گفتی مامی خسته شدم پا درد میکنه فدات شم  دیشب همش خواب میدیدی تو خواب داشتی حرف میزدی و گریه میکردی میگفتی نه نه نمیخوام بریم خونه بیدارت کردم گفتم مامان جون عزیزم داری خواب میبینی بیدار شدی مامانی پیشته دستمو گرفتی تو دستت و بوسش کردی بعد خوابیدی الهی دورت بگردم کوچولوی من خیلی دوستت داریم و عاشقتیم گلم پسر ماهی هستی ماما رو اذیت نمیکنی میشنی پای تلویزیون کارتون میبینی منم به کارام میرسم کارتون کایلو را خیلی دوست ...
17 تير 1390

آروین و محمد

این عکسای آروین و دوستش محمد هست البته عکسای یکسال پیشه که محمدینا اومده بودن خونمون ازشون گرفتم متاسفانه عکس جدید محمد رو نداشتم دهم تیر ماه تولد محمد خان گوگولوی بابایی بود محمد به سلامتی دو ساله شد ببخش خاله با یه هفته تاخیر تولدت را تبریک میگم ایشالله صد ساله بشی و زیر سایه بابا و مامان مهربونت شاد و سلامت باشی تولدت مبارک خان گوگولی خان عزیز تولدت مبارک این قاب عکس آروین انتخابش کرد تا دیدش گفت برف برف تو این روزای گرم تابستون این فاب عکسه میچسبه ...
16 تير 1390

ملوسکم

امروز چند تا از عکسای آروینمو خوشگلش کردم آروینم هم کنارم نشسته بود طرح ها رو نشونش میدادم هر کدوم که انتخاب کرد منم عکساشو رو اون طرح انداختمش البته از دوستش محدثه هم کمک میگرفت فقط عکس آخریشو بدون مشورت عشقم  انتخاب کردم       ...
12 تير 1390

خاطرات دو هفته

عزیز ماما بلاخره بعد از دو هفته وقت کردم به وبلاگت سر بزنم تو این دو هفته اتفاقایی افتاد که هم خوب و بود هم بد اول از مریضیت میگم به خاطر گرمای زیاد مریض شدی ده روز پیش چهارشنبه صبح از خواب بیدار شدی یه خورده تب داشتی و بی حال بودی صبحونه ات رو دادم شروع کردی بالا  آوردن اسهال استفراغ گرفته بودی زودی زنگ زدم بابایی مرخصی گرفت اومد بردیمت دکتر خیلی ترسیدم خدا خدا میکردم بستریت نکنن پارسال تابستون هم همینطوری شدی میخواستن بستریت کننن ولی شانس آوردیم سرم خوراکیتو خوردی برا همین بستری نکردن این بارم تا رفتیم داخل مطب شروع کردی به گریه و زاری جیغ میزدی آمپول نمیخوام دکتر هم بهت سرم خوراکی و شربت و قطره ضد استفراغ داد الهی ماما بمیره برات ت...
11 تير 1390

دسته گل

سلام عزیزم امروز میخوام برات از ماجرا و دسته گلی که به آب دادی بگم  امروز صبح بابایی که میرفت سرکار بیدار شدی  شیر برات گرم کردم خوردی  و گفتی لالا دارم آخه شب خیلی دیر خوابیدی یعنی ساعت 3 خوابت برد شیرو که خوردی دوباره گرفتی خوابید  ظهر بیدار شدی ناهارتو دادم  بعد دست به کار شدم یه دستی به سر و روی خونه بکشم   اول از اتاقت شروع کردم تو هم بهم کمک کردی  تا جارو را آوردم گفتی آردین روشن. جاروبرقی رو روشن کردی و از دستم گرفتی و گفتی من جارو میکشم  قربونت برم داری بزرگ میشی و به ماما کمک میکنی بعد اینکه همه جا رو تر و تمیز کردم    ظرفا رو شستم   تازه میخواستم نفسی تازه کنم  دسته گل ...
4 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❤ آروین ❤ می باشد