پنجشنبه شب با دوستامون قرار گذاشتیم جمعه بریم بیرون و بزنیم به دل طبیعت و از تعطیلات استفاده کنیم ساعت هشت صبح روز جمعه از خواب بیدار شدیم ساعت نه آروینو بیدارش کردم صبحونشو دادم ساعت ده راه افتادیم توو راه آقایون مشورت میکردن که کجا بریم هم دارو درخت داشته باشه هم آب داشته باشه از همه مهمتر پیاده رویش کم باشه باید فکر آروین و رعنا جون که بارداره رو میکردیم انشالله به سلامتی کمتر از 3 ماهه دیگه نی نی کوچولوشون به دنیا میاد یه همبازی و دوست ناز هم برا آروین بلاخره بعد از کلی مشورت و نظرخواهی دوست بابایی تصمیم گرفت بریم دیزین با اینکه راهش دوره ولی می ارزه خیلی جای خوبی بود یه جایی پیدا کردیم...